می دانم حماقت است...فقط یک دقیقه امید و بیست و سه ساعت و پنجاه و نه دقیقه نومیدی... زندگی ام فقط به همین یک لحظه امید بند است...
گاهی وقت ها که اوضاع ساکت می شد.وقتی که غرش های خشن مسلسل فروکش کرده بود و آن صدا های مخوف نارنجک انداز بند می امد.آن وقت چیز توصیف ناپذیری انجا بر فراز خطوط مقدم به پرواز در می آمد که بزرگترها اسمش را صلح گذاشته اند .